محل تبلیغات شما

اين داستان مربوط به سال سال 87 ميشه و دومين ادركي بود كه زده بودم ، دليل اينكه اون توي ذهنم مونده اينه كه توي ارتفاع خيلي زيادي زدمش .

داستان از اين قرار بودكه يكروز زمستون توي سال 87 آب بندون لاريم رو بعد از ظهر شكوندند ،يادمه كه حالم زياد مناسب نبود و نمي خواستم برم، مهدي بهم زنگ زد كه مي خواد بره و تنهاست تا اونجايي كه يادمه نقي و باجناقش هم اون روز رفته بودن ، به مهدي گفتم بيا تفنگ منو هم بگير و برو، اگه يه جاي مناسب پيدا كردي بهم بگو شايد اومدم . آخه براي اينكه بتوني توي شكارگاه يه جاي مناسب پيدا كني بايد زودتر بري و يه جاي مناسب پيدا كني ، ما معمولا اين كارو مي كنيم ولي اون روز من چون حالم خوش نبود نتونستم برم . القصه مهدي رفت و يه جاي نسبتا مناسب پيدا مي كنه ، و بهم زنگ زد كه يك ساعت ديگه مي خوان اب بندونو بشكونن ، ميتوني بيا ، ظاهرا پرنده خوبي داشت ، منم كه كرمم گرفته بود راه افتادم رفتم ، رسيدم سر جاده ، جايي كه هميشه ماسين رو پارك مي كرديم ، از طريق تلفن جاي مهدي رو پيدا كردم ، ديدم رفته اونطرف رودخونه و بايد از رودخونه رد شدم ، خوشبختانه بالا دست رو بند زده بودن و آب توي اون مثل يك نهر كم شده بود و ميشد با يكمي اشكال ازش رد شم . ديدم مهدي لب روخونه يك جايي رو گرفته ، تا روي مرز 150 متري راه بود و يك رديف شكارچي جلومون بودن ، خلاصه اينكه بدك نبود .

اون روز نقي و باجناقش هم كنار دست ما بودن ،يه حال و احوالي با هم كرديم و مشغول صحبت بوديم كه آب بندن رو شكوندن ، ما هم رفتيم سر جامون وايستاديم ، يادمه اون ورز اردك خوبي اومد بيرون كه ما هيچي نزديم ، بالا ده تا اردك اومده بودن روي سر ما كه سهم ما هيچي نشد . دليلش هم معلوم بود ، چون شكارچي دور و ور ما زياد بودن تير زياد خالي ميشد و پرنده دائم مسيرشو عوض مي كرد واسه همين زدنشون سخت شده بود . تا يادم نرفته اينو بگم كه اون روز جلوي ما روي مرز پرلاي خوبي زده بودن ولي هيچي سمت ما نيومد . در واقع همه شون  روي مرز زده شدن . خلاصه اينكه همين گير و دار بود كه ديدم يه اردك توي ارتفاع زياد داره از توي آب بندون كله توي كله من داشت ميومد بيرون ، شكارچي هاي ديگه هم توي پوزيشن هاي ديگه داشتن تير اندازي ميكردن و مشغول كار خودشون بودن ، طوري كه كسي واسه اون تير خالي نكرد .توي دلم افتاد كه اين واسه منه و لول تفنگو از خيلي جلوتر بستم روش و حين اينكه ميومد طرف من لول تفنگو باهاش ميزان ميكردم ، خلاصه اينكه توي لحظه مناسب پرنده رو توي لول كم كردم(پيش گيري دست حين تير اندازي) و تيرو خالي كردم . يادمه سايز ساچمه ام 4 بود ، ديدم پرنده يه تكوني اساسي خورد و اومد پايين ، طرز افتادنش طوري بود كه معلوم بود نمرده و داره با كنترل مياد پايين ، تقريبا 50 متر پشت سر ما افتاد طوي رودخونه ، من دست بلند كردم و با صداي بلند گفتم بزوئه (زده است) . خلاصه اينكه ،من و مهدي رفتيم دنبال پرنده كه پيداش كنيم ، جايي رو كه افتاده بود رو گشتيم كه پيدا نشد، ده دقيقه اي جايي رو كه افتاده بود رو  گشتيم كه خبري نبود . به مهدي گفتم تو برو به شكار برس،منم ميگرم ببيم چي ميشه ، مهدي رفت و منم دنبال پرنده بودم ، نااميد شده بودم فكر ميكردم كه پرنده رو آب برده  و ميخاستم برگردم و از كف روخونه بيام بالا ، يه تيكه پشته گلي بود ،منم واسه اينكه توي آب نيوفتم رفتم روش كه ديدم پرنده زير پام افتاده ، از خوشحالي پر گرفتم . مهدي رو صدا كردم ، اونم خوشحال شد ، اول پرنده رو دادم بهش و بعدش از كف روخونه اومدم بالا .

خلاصه اينكه اون روز دست خالي نبوديم و خيلي خوشحال بويم ، بايد بگم اون پرنده خيلي بالا پرواز ميكرد ، شايد 80-90 متر ارتفاع داشت ، طوري كه مهدي بعدها بهم گفت : من ديدم تو دست بلند كردي تا اونو بزني ، خاستم بهت بگم اين بلنده نرن ،كه توتيرت رو خالي كردي . مهدي ميگفت اون اونقدر بالا بود كه دو رديف شكارچي جلوي ما كسي براش تير خالي نكرد . تا اونجايي كه يادمه اون بلندترين اردكي بود كه من زده بودم و تونستم پيداش كنم . البته پرنده هاي ديگه اي هم حتي بالاتر زده بودم كه دستمو نگرفت .

خلاصه اينكه پرنده رو اوردم خونه و پرش كردم دادم به مادرم و جاتون خالي زيدم به بدن . تا اينو يادم نرفته بگم كه مهدي براي اينكه توي خونه پيش زنش كنف نشه ، ميره بازاز و يه پرنده با پر ميخره و ميگه من زدمش ، بعد هم بهم زنگ ميزنه ميگه صداشو در نياز . ضمنا اينو بگم كه چند روز بعد نقي رو توي اسلحه فروشي سر خيابونمون ديدم و اونم خودشو لوس ميكرد كه آقا طرز زدن اردك هاي بلند چطوريه و از اينجور حرفها كه كلي ميخنديديم.

غرض اينكه بعد از سالها كه دارم اين داستان رو براتون مينويسم هنوز برام زيبا و قشنگه و لبخند رو روي لبهام مياره . خداجون شكرت به خاطرت همه نعماتت .

شكار اردك در لاريم

شكار پرلا د راولنگ آق تپه

داستان رضا ليفتراك

، ,كه ,رو ,توي ,پرنده ,مهدي ,خلاصه اينكه ,اون روز ,بود كه ,پرنده رو ,يه جاي

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها